غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست ، و من امشب قسم خوردم تو هرگز نرنجانم . . .
. . . ای دوست پای هر کلی خار مشو ، با هر که دم از عشق میزند یار مشو . . . . . . نیمه شبی من خواهم رفت ، از دنیائی که مال من نیست از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند . . . . . . صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش . . . . . . غروب غم هایت را به هر بهائی خریدارم ، مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم . . . . . . خدا از بهترین ها فقط یه دونه خلق کرده ، دقت کردید چقدر تنهائید . . . ؟ . . . روی آن شیشه تبدار تورا"ها" کردم،اسم زیبای تورابانفسم جاکردم،شیشه بدجوردلش ابری وبارانی شد،شیشه رایک شبه تبدیل به دریاکردم، باسرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا،عکس زیبای توراسیرتماشا کردم . . . باران رابه خاطر رطوبتش گل را بخاطر لطافتش وتورابه خاطرمحبتت دوست می دارم . . . . . . تو اگر میدانستی ,که چه زخمی دارد که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی آه ای سرو , چرا تنهایی ؟ . . . من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: در عصر ها انتظاربه حوالی بی کسی قدم بگذار ! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهای شو ،کلبهی غریبی ام را پیدا کن کنار بید مجنون خزان زاه و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو ? حریر غمش را کنار بزن او را می یابی ...
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
.
.
.
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
.
.
.
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر
فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود
دلش آغوش گرم میخواهد
.
.
.
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
تو آنقدر نخواستی که هیچ چیز از من ندیدی
.
.
.
روزی میرسد که با لبخند تو بیدار میشوم
این روز هر زمان که میخواهد باشد
فقط باشد
.
تو که میدانی تمام وجودم هستی
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!
.
.
.
نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی
من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم
و هر کسی مرا ببیند از من بپرسد در جستجوی کیستی؟
.
.
.
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
.
.
.
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
.
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ..
و غمــت سـهم ِ مــن!
.
.
.
درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
.
.
.
شبانه هایم برای تو
عشق هم …
خاطره ی مُرده ای باشد
برای وقت های کسالت
.
.
.
من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
.
.
.
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !!!
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
.
ادامه مطلب...